روژينروژين، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره

روژین دختر کوچولوی مامان و بابا

خیلی خوشحالممممممممممممممممم خیلی

امروز سه شنبه 30 تیر 91 خدا به من لطف بزرگی کرد نمیتونم اینجا بنویسم که چی شد چون یه رازه فقط به عنوان یه خاطره اینجا نوشتم و میدونم همیشه یادم میمونه خدایا تو خیلی من رو دوست داری نور الهیی تو همیشه تو زندگی من هست من وجودتو احساس میکنم خدا خیلی دوست دارم زندگیمو خانوادمو همه دوستامو دست تو میسپارم از همشون خوب مراقبت کن خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم با تمام وجودم داد بزنم فریاد بکشم خدا خدا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عاشقتم تو هستی که ادم رو از فرش به عرش میبری واقعا این حس رو الان میفهمم ممنونتم   ...
30 خرداد 1391

امتحان

رسید موسم امتحان و من مامان میشوم دنبال سر شوهرم که بخون نکن تلویزیون نبین تفریح امروز نه پاشو درستو بخون شیطنت نکن فردا امتحان داری خداااااااااااااااااااااااااااااا به خیر بگذره
17 خرداد 1391

روز پدر

چون بابایی همه چیر داشت تصمیم گرفتم بابایی رو ببرم شام بیرون مهمون خودم بعدش بردمش شهر بازی سوار همه چیز شیدیم چرخ و فلک ترن هوایی سورتمه و....... بعد کافی شاپ   کلی بهمون خوش گذشت از صبح همش مسیج میزدم روزت مبارک تا شب ساعت 12 که روزش تموم شد همه کارارو با پول خودم کردم اخر شب دیدم خیلی خرج کردم  شاخم در اومده بود به بابایی گفتم اگه منو دوست داری نصفه پولایی که خرج کردمو بهم بده اخه خیلی خوشحال بودم حساب و کتاب نکردم فقط خرج میکردم با کلی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس همه پولامو گرفتم و کلی خوشحال شدم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
17 خرداد 1391

روزت مبارک عشقم

اي تکيه گاه محکم من، اي پدر جان  و شوهر عزیزم، اي ابر بارنده ي مهر و لطف و احسان اي نام زيباي ت هميشه اعتبارم، خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم   عاشقتونم روزتونو با تمام وجود تبریک میگم امیر مهربانم که در همه کارها واقعا تکیه گاه من هستی به نوعی اخلاق منو تحمل میکنی وقتی خسته هستم من را همراهی میکنی در همه مراحل زندگی شوهری مثل تو واقعا وجود نداره دوست دارم با تمام وجودم روزت مبارک ...
15 خرداد 1391

خودم کردم که لعنت بر خودم باد

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان  سختی در پیش است؟» > رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «براي > احتياط برید هیزم تهیه کنید» > بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟» > پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، > پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه > مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون > رو تایید می کنید؟» > پاسخ: «صد در صد»، > رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو بر...
4 خرداد 1391

تولد مژده

امشب تولد مژده دوست مامان بودیم نمیدونم چرا نذاشتی بهمون خوش بگذره همش میخواستی بغل باشی اخرش دیگه بهتر شدی اومدی وسط  رقصیدی و اجازه دادی که منم برقصم البته بسکه جیغ زدم دیگه صدام در نمیاد الان که دارم مینویسم داغونه داغون هستم من میرم بخوابم تا فردا البته شما بیداری بعد از شما باید خوابید
4 خرداد 1391

یک نصیحت کوچیک

راي خودت دعا كن تا صبور باشي؛   آنقدر صبور باشي تا بالاخره ابرهاي سياه آسمون كنار بروند و خورشيد دوباره بتابد.   براي خودت دعا كن تا خورشيد را بهتر بشناسي. بتواني هم صحبتش باشي و صبح ها برايش نان تازه بگيري.   براي خودت دعا كن كه سر سفره ي خورشيد بنشيني و چاي آسماني بنوشي.   براي خودت دعا كن تا همه ي شب هايت ماه داشته باشد؛   چون در تاريكي محض راه رفتن خيلي خطرناك است.   ماه چراغ كوچكي است كه روشن شده تا جلوي پايت را ببيني.   براي خودت دعا كن تا هميشه جلوي پايت را ببيني؛ آخه راهي را كه بايد بروي خيلي طولاني است.   خيلي چاله چوله دارد؛ دام هاي زيادي در آن پهن شده است و باريكه ه...
1 خرداد 1391
1